به تو مي انديشم......
به تو و تندي طوفان نگاهت بر من
به خود و عشق عميقت در تن
به تو و خاطره ها
که چرا هيچ زماني من و تو ما نشديم
...جام قلبم که به دست تو شکست
من چرا باز تو را مي بخشم؟؟؟
به تو مي انديشم
به تو که غرق در افکار خودي
من در انديشه افکار توام
قانعم بر نگه کوته تو
هر زمان در پي ديدار توام…
به خدا حافظي تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتي و دلم ثانيه اي بند نشد
لب تو ميوه ي ممنوع ولي لبهايم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغي همه جا گشتم وگشتم در شهر
...هيچ کس هيچ کس اينجا به تو مانند نشد
هر کسي دردل من جاي خودش را دارد
جانشين تو در اين سينه خداوند نشد
خواستند از تو بگويند شبي شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد
نظرات شما عزیزان: