روشن تر از خاموشی٬ چراغی ندیدم٬
و سخنی٬ به از بی سخنی٬ نشنیدم.
ساکن سرای سکوت شدم٬
و صدره ی صابری در پوشیدم.
مرغی گشتم٬
چشم او٬ از یگانگی٬
پر او٬ از همیشگی٬
در هوای بی چگونگی٬ می پریدم.
کاسه ای بیاشامیدم که هرگز٬ تا ابد٬
از تشنگی او سیراب نشدم.
نظرات شما عزیزان: